دوستی

مورچه به مورچه خوار گفت: اجازه بده این دونه رو ببرم خونه بچه هام سیر بشن اونوقت می ام تو من رو بخو.ر

مورچه خوار در جواب مورچه گفت: مگه تو بچه هم داری

مورچه در حالی که دانه ی گندم رو جابجا می کرد گفت: اره اونم یه عالمه

مورچه خوار خرطومش رو خاروند و با لبخند گفت: چون یک عالمه بچه ی گرسنه توی خونه داری ...باشه قبول می کنم اما این یه دونه گندم که برای اون همه بچه کافی نیست.

...و مورچه خوار مهربان چند دانه دیگر برداشت و به مورچه کمک کرد تا هر چه زود تر به لانه اش برسد.

اگه یه سیب بیفته روی سرت چه کار می کنی ؟

یه روز یک سیب  از روی درخت  افتاد روی سر یه مرد و ان مرد جاذبه را کشف کرد .

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد فکر کرد  که چه قدر بد شانس است و ان جا  را برای همیشه ترک کرد .

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد  و ان مرد گفت تو موهبت مطهر خداوندی تا دانه های تو در وجود ما حیات بخش  وجودی پاک تر باشد.

یه روز یه سیب  از روی درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد٬ مرد .

یه روز یه سیب از روی درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد با لذت  سیب را خورد. 

 یه روز یه سیب  از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد توشه ای  از علم سیب بر ذهن گذاشت و عصاره ای شفا بخش  ساخت برای اثبات توانگری خویش در انچه مردم ان را معجزه ی طب می نامیدند .

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد گفت این سیب توطئه خصمانه دشمنان من است و رفت تا انتقام بگیرد .

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد با تنها رمقی  که از فرط  گرسنگی  در دستانش جاری بود سیب را در جیب نهاد٬ برای روز مبادا .

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد  و ان مرد سفری کرد  به دل ذرات نهان سیب تا فلسفه جهان را در اگاهی از پیوند ذرات ان بیابد .

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد  و ان مرد رفت تا سخاوت درخت را با  دوستانش  تقسیم کند.

یه روز یه سیب  از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد گفت  تو کمال مطلق یه دانه سیب  هستی  و دانه های ان را کاشت  تا کمال٬تداعی پیدا گردد و خاک خواب دانه ها را تعبیر کند .

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد گفت  من هم مثل تو از ریشه و خانواده ام وامانده ام و ان یگانه سیب همدم  یک عصر گاه ان مرد تنها شد .

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد سیب را خاک کرد تا نگاه بدبینانه دیگران طراوت سیب را نپژمرد.

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد و  او اندیشید  که چه دنیای کینه توزی که حتی یه درخت را به جنگ با ادمی می انگیزد و ان درخت را قطع کرد .

یه روز یه سیب از روی یه درخت افتاد روی سر یه مرد و ان مرد شعری درباره یه سیب نوشت: زندگی یک سیب است ٬ گاز باید زد با پوست ٬...

و واقعا چرا یه روز یه سیب  از روی یه درخت  افتاد روی سر یه مرد ؟!

بانک زمان

تصور کنید بانکی دارید که در ان هر روز صبح ۸۶۴۰۰تومان به حساب شما واریز می شود و تا اخر  شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید چون اخر وقت حساب خود به خود خالی می شود. در این صورت شما چه خواهید کرد ؟

البته که سعی می کنید تا اخرین ریال  را خرج کنید ؟

هر کدام از ما یک چنین حسابی داریم :بانک زمان

هر روز صبح  در بانک زمان شما ۸۶۴۰۰ثانیه اعتبار ریخته می شود  و اخر شب این اعتبار به پایان می رسد .

هیچ برگشتی نیست  وهیچ مقداری  از این زمان به فردا اضافه نمی شود .

ارزش یک سال را دانش اموزی که مردود شده می داند .

ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنیا اورده  ٬میداند .

ارزش یک هفته را  سردبیر یک هفته نامه می داند.

 ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق می کشد٬

ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده ٬

و ارزش یک ثانیه را انکه از تصادفی  مرگبار  جان به در برده٬  می داند .

                                         

هر لحظه گنجی بزرگ است گنجتان را مفت از دست ندهید .

باز به خاطر بیاورید  که زمان  به خاطر  هیچ کس منتظر نمی ماند .

دیروز به تاریخ پیوست.                                                                                     

                               فردا معما است ٬

                                                              و امروز هدیه است.